کی رن. یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن است. در این ولایت شهری هم به همین نام وجود دارد که جمعیت آن بالغ بر 512000 تن است. (از لاروس)
کی رن. یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن است. در این ولایت شهری هم به همین نام وجود دارد که جمعیت آن بالغ بر 512000 تن است. (از لاروس)
منسوب به یک من. به اندازۀ یک من. که یک من وزن داشته باشد. به قدر یک من. یک منه. (یادداشت مؤلف) : چو نیمی ز تیره شب اندرکشید سپهبد می یک منی برکشید. فردوسی
منسوب به یک من. به اندازۀ یک من. که یک من وزن داشته باشد. به قدر یک من. یک منه. (یادداشت مؤلف) : چو نیمی ز تیره شب اندرکشید سپهبد می یک منی برکشید. فردوسی
به معنی جباری و قهاری باشد به لغت زند و اوستا. (برهان) (آنندراج). به لغت زند، جبار و قهار و توانا. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
به معنی جباری و قهاری باشد به لغت زند و اوستا. (برهان) (آنندراج). به لغت زند، جبار و قهار و توانا. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
منظر شاهانه. (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما: به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی. تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی
منظر شاهانه. (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما: به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی. تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی
بنابه قول ابوریحان پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است اما حمزۀ اصفهانی و مسعودی کیفشین (کی پشین) نقل کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین، متن و حاشیۀ ص 322). رجوع به کیفشین و کی پشین شود
بنابه قول ابوریحان پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است اما حمزۀ اصفهانی و مسعودی کیفشین (کی پشین) نقل کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین، متن و حاشیۀ ص 322). رجوع به کیفشین و کی پشین شود
مرکّب از: بی + منت = منهعربی، بدون احتیاج به درخواست. بی عرض و نیاز و التماس. بدون قبول احسان. بطور آزادی و اختیار و خالصاًلوجه اﷲ. (ناظم الاطباء)، نعمت دادن بکسی و بار منت ننهادن بر او و بی من و اذی. (آنندراج) : ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. - دهنده بی منت، خدای تعالی. رجوع به منت و منه شود
مُرَکَّب اَز: بی + منت = منهعربی، بدون احتیاج به درخواست. بی عرض و نیاز و التماس. بدون قبول احسان. بطور آزادی و اختیار و خالصاًلوجه اﷲ. (ناظم الاطباء)، نعمت دادن بکسی و بار منت ننهادن بر او و بی من و اذی. (آنندراج) : ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. - دهنده بی منت، خدای تعالی. رجوع به منت و منه شود
هم منش. متحدالطبع. (یادداشت مؤلف). یک سیره. یک نهاد. بر سیرت و طبعواحد. متحد. یک زبان. هم قول. متحدالقول: به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هردوان بدکنش. بوشکور
هم منش. متحدالطبع. (یادداشت مؤلف). یک سیره. یک نهاد. بر سیرت و طبعواحد. متحد. یک زبان. هم قول. متحدالقول: به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هردوان بدکنش. بوشکور
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی